ماتیک قرمز یعنی حالم خیلی بد است.
یک انتخاب ناخودآگاه است؛ مثل طراحی آگهی تبلیغاتی. مرکز توجه با رنگ تند آن وسط که دو دوی چشم ها و خستگی هایم را تحت الشعاع قرار دهد.
پدرم از ماتیک قرمز بدش می آید. شاید بهتر است بگویم بدش می آمد. [آنقدر که این پدر و مادرها بعد از دوران به فنا رفته ی جوانی ما به سرعت قله های "اوپن مایندی" را درنوردیدند.] پدرم معتقد بود ماتیک قرمز مال پیرزن ها است. حتی مادربزرگم در سن هفتاد و هشت سالگی از دید پدرم هنوز واجد شرایط ماتیک قرمز نبود. با مادرش هم غر و لوندش به راه بود.
احتمالا باید از کهولت توی آی سی یو سوند و لگنت عوض می کردند که ماتیک قرمز برازنده ات می بود.
مادرم اهل آرایش کم رنگ بود و شاید به همین دلیل دل پدرم را برده بود آن قدیمها.
روزهای موشک باران بود و ما جمع بودیم خانه ی یکی از اقواممان. مادرم از صاحبخانه کرم خواسته بود برای خشکی لبهایش و روی میز توالت پر بود از انواع و اقسام پودر و ماتیک.
مادرم دو سه تا را باز کرد و یک ماتیک بیرنگ پیدا کرد و داشت به قصد خشکی-تراپی سنگ تمام می گذاشت که آژیر قرمز کشیدند و همه دویدیم زیر پله با قیافه های رنگ پریده و وحشت زده و مادرم بی آنکه روحش خبر داشته باشد با قرمز ترین ماتیکی که هر لحظه پر رنگ تر می شد کز کرده بود زیر پله. با آثار بیرون زدگی ناشیانه ی اطراف لب توسط ماتیک مکه ای بیست و چهار ساعته ی صاحبخانه و فکر می کنم این شد یکی از تراژدیهای هشت سال دفاع مقدس برای پدرم.
ماتیک قرمز این روزها برای من حکم همان آژیر قرمز است.
به خیر بگذرد ...
یک انتخاب ناخودآگاه است؛ مثل طراحی آگهی تبلیغاتی. مرکز توجه با رنگ تند آن وسط که دو دوی چشم ها و خستگی هایم را تحت الشعاع قرار دهد.
پدرم از ماتیک قرمز بدش می آید. شاید بهتر است بگویم بدش می آمد. [آنقدر که این پدر و مادرها بعد از دوران به فنا رفته ی جوانی ما به سرعت قله های "اوپن مایندی" را درنوردیدند.] پدرم معتقد بود ماتیک قرمز مال پیرزن ها است. حتی مادربزرگم در سن هفتاد و هشت سالگی از دید پدرم هنوز واجد شرایط ماتیک قرمز نبود. با مادرش هم غر و لوندش به راه بود.
احتمالا باید از کهولت توی آی سی یو سوند و لگنت عوض می کردند که ماتیک قرمز برازنده ات می بود.
مادرم اهل آرایش کم رنگ بود و شاید به همین دلیل دل پدرم را برده بود آن قدیمها.
روزهای موشک باران بود و ما جمع بودیم خانه ی یکی از اقواممان. مادرم از صاحبخانه کرم خواسته بود برای خشکی لبهایش و روی میز توالت پر بود از انواع و اقسام پودر و ماتیک.
مادرم دو سه تا را باز کرد و یک ماتیک بیرنگ پیدا کرد و داشت به قصد خشکی-تراپی سنگ تمام می گذاشت که آژیر قرمز کشیدند و همه دویدیم زیر پله با قیافه های رنگ پریده و وحشت زده و مادرم بی آنکه روحش خبر داشته باشد با قرمز ترین ماتیکی که هر لحظه پر رنگ تر می شد کز کرده بود زیر پله. با آثار بیرون زدگی ناشیانه ی اطراف لب توسط ماتیک مکه ای بیست و چهار ساعته ی صاحبخانه و فکر می کنم این شد یکی از تراژدیهای هشت سال دفاع مقدس برای پدرم.
ماتیک قرمز این روزها برای من حکم همان آژیر قرمز است.
به خیر بگذرد ...
آنقدر که این پدر و مادرها بعد از دوران به فنا رفته ی جوانی ما به سرعت قله های "اوپن مایندی" را درنوردیدند.
ReplyDelete:)