Friday, September 13, 2013

انگار به خط بریل است این کتاب. باید چشمها را بست و کلماتش را نوازش کرد و بویید تا اندکی‌ دریافت.

حالا کتاب دارد مرا می‌‌خواند. خودم را به خواب می‌‌زنم، تا همین جا نوک انگشت‌هایم سوخته است. مرا زمین نمی‌گذارد.
پلک‌هایم را آنقدر ورق می‌‌زند تا کاغذ‌هایش خیس شوند.
بیدار می مانم و سطر هایی را لمس می کنم که بوی پسرم را می‌‌دهند و بوی آفتاب متولد مرداد....
 
ته بطری هنوز کمی‌ مانده است؛
[به سلامتی قهرمان هایی که انتخابی جز قهرمان بودن ندارند.]



Monday, September 9, 2013


خانم میسیز م!
این بچه یکی‌ از چهارصد‌ تا بچه ی‌ شماست، ولی‌ تنها چیز منه. می‌فهمید! نمیخوابه.

من همین الان که دارم تو دلم با شما حرف می زنم، دو ساعته مثل خندق تو تاریکی‌ دراز کشیدم کنار تختش که بخواد پاشو از تخت بذاره پایین مجبور شه از رو نعش من رد شه‌.
ساعت حدود یک و نیمه و شما احتمالا ساعت‌هاست خوابیدین که صبح بتونین سرحال پاشین و تو آفیس حال منو بگیرین. خیالتونو راحت کنم از الان برین برگه‌ ی‌ late رو بگیرین دستتون و Lecture تونو آماده کنید اندر قواعد مدرسه.

هیچ کس جای هیچ کس نیست خانم مدیر. تا الان شما خطابت کردم از این به بعد بهت میگم تو. این you با اون you فرق می کنه. هر چند که تو فرقشو نمی‌فهمی.
گوش کن! همینه که هست! نمی تونم تو خواب بزنمش زیر بغلم بیارمش مدرسه.
خودت مثل یه دختر خوب آروم پاتو از رو دمم بردار.
من از فرط بی‌خوابی لاغر شدم تو هم از فرط بدجنسی. پس حرف همو نمی فهمیم. به نفع جفتمونه امسال با هم کنار بیایم میسیز م!

Monday, September 2, 2013


آدم است. از گوشت و پوست و خون، خودش را می بازد.
آخر دل صاحب مرده اش از قرار می تپیده لابد.

به سوگ روزهایش می نشیند زار زار، چند هفته کافیست. هر چقدر هم آب بخورد دیگر به سرچشمه نمی رسد. اشک ها یک روز تمام می شوند و تنها برقشان توی نگاه باقی می ماند،
باید یک لباس یک لباس قشنگ پوشید با ماتیک قرمز، و پلک های متورم را با سایه پوشاند....

موها را هم باید سپرد به باد تا با شیوه ی خودش مرتبشان کند.

پشتش را صاف می کند، دلش را توی سینه جا میاندازد؛ آخ!

از زندگی با داستان های پیش پا افتاده اش نباید موضوع پیچیده ای ساخت.

نفسش را امتحان می کند. با نبضش کوک می کند هماهنگ.
سایه اش را با آفتاب چک می کند؛ کمی پر رنگ تر.
با دستهایش سایه ی یک کلاغ درست می کند.

مادر است آخر؛
باید سالها از یک لبخند و یک جفت بازوی نازک مراقبت کند.