Thursday, August 14, 2014

بی شعوررر! مستی؟! احمق؟
از نور توی آینه و صدای بوق و ترمز شدید ماشین را می کشانم تا منتهی الیه سمت راست و ترمز می کنم و همزمان صدای جیغ تیز با همان کیفیتی که ناخن روی تخته سیاه کشیده می شود تیره ی پشتم را مور مور می کند.
وقتی پیچیدم توی خیابان اصلی، نور ماشین پشتی که حالا کنارم چسبیده است و فریاد میکشد، آنقدری دور بنظر می رسید که زمان برای گردش به راست داشته باشم. شاید هم خیال کرده ام ماشینش توی لاین چپ است. در هر صورت مغزم فرمان داده بود که بپیچم. من همیشه فرض اول را بر این می گذارم که مقصر منم. شیشه را می کشم پایین و دو تا دستم را به علامت تسلیم و عذر خواهی بالا می آورم. زن وحشتزده همچنان جیغ می کشد که مستی بیشعور؟
با سر می گویم نه.


ساعت یازده و نیم شب است و ما خیابان را بسته ایم بدون هیچ تصادفی. زن با سرعت یک فحش در ثانیه هر چه بد و بیراه در زمینه بی شعوری و حماقت وجود دارد نثارم کرده است. شک ندارم که سرعت خودش آنقدر بالاتر از حد مجاز بوده است که چنین وضعیتی پیش آماده و حالا انقدر ترسیده است؛ ولی در هر صورت بی شعور اصلی منم.
از بخت بد هم مسیریم تا مدتها و من بدون اینکه به سمت چپ نگاه کنم میتوانم نامحسوس حرکت دست ها و سرش را ببینم که همچنان به فحش دادن مشغول است.

کاش آدمها می دانستند اغلب حوادث رانندگی نه بخاطر مستی است نه لزوما ربطی به شعور فرد خطا کار دارد. گاهی اوقات باید زد کنار و شخص خطاکار را محکم بغل کرد و گفت کجا داری میری با عجله این وقت شب ؟! بمیرم برای دلت و حواس پرتی هاتو دغدغه هات نصف شبی...