Saturday, January 11, 2014

ماتیک قرمز یعنی حالم خیلی بد است.
یک انتخاب ناخودآگاه است؛ مثل طراحی آگهی تبلیغاتی. مرکز توجه با رنگ تند آن وسط که دو دوی چشم ها و خستگی هایم را تحت الشعاع قرار دهد.


پدرم از ماتیک قرمز بدش می آید. شاید بهتر است بگویم بدش می آمد. [آنقدر که این پدر و مادرها بعد از دوران به فنا رفته ی جوانی ما به سرعت  قله های "اوپن مایندی" را درنوردیدند.]  پدرم معتقد بود ماتیک قرمز مال پیرزن ها است. حتی مادربزرگم در سن هفتاد و هشت سالگی از دید پدرم هنوز واجد شرایط ماتیک قرمز نبود. با مادرش هم غر و لوندش به راه بود.
احتمالا باید از کهولت توی آی سی یو سوند و لگنت عوض می کردند که ماتیک قرمز برازنده ات می بود.


مادرم اهل آرایش کم رنگ بود و شاید به همین دلیل دل پدرم را برده بود آن قدیمها. 
روزهای موشک باران بود و ما جمع بودیم خانه ی یکی از اقواممان. مادرم از صاحبخانه کرم خواسته بود برای خشکی لبهایش و روی میز توالت پر بود از انواع و اقسام پودر و ماتیک.
مادرم دو سه تا را باز کرد و یک ماتیک بیرنگ پیدا کرد و داشت به قصد خشکی-تراپی سنگ تمام می گذاشت که آژیر قرمز کشیدند و همه دویدیم زیر پله با قیافه های رنگ پریده و وحشت زده و مادرم بی آنکه روحش خبر داشته باشد با قرمز ترین ماتیکی که هر لحظه پر رنگ تر می شد کز کرده بود زیر پله. با آثار بیرون زدگی ناشیانه ی اطراف لب توسط ماتیک مکه ای بیست و چهار ساعته ی صاحبخانه و فکر می کنم این شد یکی از تراژدیهای هشت سال دفاع مقدس برای پدرم.  


ماتیک قرمز این روزها برای من حکم همان آژیر قرمز است.
به خیر بگذرد ...
 

 


1 comment:

  1. آنقدر که این پدر و مادرها بعد از دوران به فنا رفته ی جوانی ما به سرعت قله های "اوپن مایندی" را درنوردیدند.

    :)

    ReplyDelete