Sunday, November 10, 2013

آدمها دو گروهند؛ گروه اول معقول زندگیشان را می کنند. گروه دوم قلبشان را می گیرند توی دستشان و روی طناب راه می روند.

سالهای پر مخاطره آدمهای روی طناب هرگز تمام نمی شود. فصل هایش عوض می شود، مثل فصل های یک کتاب. مثل کتابهای پرماجرا که آدم را فراموشکار می کند؛ باید بارها به صفحات گذشته بازگشت و اسامی و رویدادها را مرور کرد و هرزگاهی در همان صفحات باقی ماند.
کتابم را از میانه باز می کنم. سالهای سرسام است. در میان آن مهلکه صدای آرام لرزش یک آرشه بگوش می رسد. پاهایم سست می شود. تار روحم با پود ابریشمی موسیقی بافته می شود و من زیر لب همان نت ها را زمزمه می کنم.
دلم می خواهد توی این صفحات آشفته و باشکوه باقی بمانم، نفس بکشم، بنویسم و نقاشی کنم. اما باید گذشت. چون زندگی در جریان است، با همه ی مخاطراتش.

کتابم را می بندم . قلبم را از روی میز بر می دارم و قدم روی طناب می گذارم.

http://www.youtube.com/watch?v=qSAbP--b4qc&feature=share

No comments:

Post a Comment