Monday, June 10, 2013

 
امشب بعد از پنج دقیقه کلنجار رفتن با آینه، فهمیدم که دیگر سن و سال جای خودش را توی صورتم پیدا کرده است.

نمیدانم چرا هیچ وقت کرم های شب و روز و دور چشم و دماغ و دهن جایی توی زندگی ام نداشته اند. فکر میکنم دلیل اصلی اش زندگی توی شهری باشد که کسی به قیافه ی کسی کاری ندارد.
اینجا هر شکل و وضعی که باشی می گویند: !You look great. بعد هم دل آدم خوش می شود و دیگر به کرم دور چشم فکر نمی کند.
...
چند وقت پیش، با قیافه ی خسته و از دنیا برگشته، رفته بودم لیکور استور. صندوقدار خیلی جدی از من کارت شناسایی خواست (تا از قانونی بودن سنم مطمئن شود.) من هم به معنای واقعی کلمه نیشم تا بنا گوشم باز شد و گفتم: روزمو ساختی!

توی ماشین لبخند به لب، با خودم قرار گذاشتم اگر روزی جایی شبیه آنجا کار کنم، از همه کارت شناسایی خواهم خواست. این ساده ترین راه خوشحال کردن لحظه ای آدمهاست. بعد فکر کردم یک حالت دیگر هم ممکن است وجود داشته باشد؛ اینکه شاید آن طرف هم مثل من با خودش چنین قراری گذشته بوده است.

No comments:

Post a Comment