Wednesday, May 11, 2016

امروز يك شاگرد جديد داشتم. دكتر بود؛ متخصص قلب.
احساس پيچيده اى است وقتى شاگردها دو برابر سن آدم را دارند. انگار دنيا برعكس شده.انگار كه نه. دقيقا برعكس شده. در مقوله تكنولوژى، اينترنت و كامپيوتر، هر چه كم سن تر باشى، متخصص ترى. من از پسرم ياد مى گيرم و به مادرم ياد مى دهم. دكتر، همسن پدرم بود. با احتياط از دكتر پرسيدم چقدر از كامپيوتر مى دانيد؟ گفت كه خيلى وارد بوده. زمستان گذشته سكته كرده و حافظه اش آسيب ديده. خيلى از چيزها را بايد از اول ياد بگيرد.
گفتم مسئله اى نيست. اما دلم فشرده شد.داشتم كيبورد را برايش آناليز مى كردم، كه متوجه دستهايم شد. گفت شما چرا از دستهايت مراقبت نكردى دختر؟ حق داشت. دستهايم از خودم پيرترند.
يك عمر با بى قيدى پدرشان را در آوردم. از سالهاى دانشجويى به بعد، يك روز دستهاى رنگى ام را با تينر و نفت و اسكاچ مى شستم و يك روز بدون دستكش توى ماده ظهور و ثبوت عكاسى بود. اين بود كه دستها ديگر دست نشد.
گفت گذشته را ول كن. از امروز فلان كرم را بزن. هيچ وقت براى شروع دير نيست. خانمِ مسن كنارى گفت كه نام كرم را لازم دارد. دوستش پرستار است و يك دستش را در حادثه اى از دست داده. چند سال پيش، پيوند دست زده و دست جديد پيوندى، از آن يكى قشنگتر و جوان تر است. همين كرم افاقه مى كند براى آن يكى دست؟
خدايا! چقدر دنيا پيچيده است.
دستهايم را نگاه كردم و دوستشان داشتم. مطمئن شدم كه حاضر نيستم با قشنگ ترين و جوان ترين دست دنيا عوضشان كنم. انصافا بخش مكانيكى اين دستها خوب كار كرده ، حالا روكارش مخملى نيست كه نيست.
داشتم كيبورد را برايش آناليز مى كردم، كه متوجه دستهايم شد. گفت شما چرا از دستهايت مراقبت نكردى دختر؟ حق داشت. دستهايم از خودم پيرترند.
يك عمر با بى قيدى پدرشان را در آوردم. از سالهاى دانشجويى به بعد، يك روز دستهاى رنگى ام را با تينر و نفت و اسكاچ مى شستم و يك روز بدون دستكش توى ماده ظهور و ثبوت عكاسى بود. اين بود كه دستها ديگر دست نشد.
گفت گذشته را ول كن. از امروز فلان كرم را بزن. هيچ وقت براى شروع دير نيست. خانمِ مسن كنارى گفت كه نام كرم را لازم دارد. دوستش پرستار است و يك دستش را در حادثه اى از دست داده. چند سال پيش، پيوند دست زده و دست جديد پيوندى، از آن يكى قشنگتر و جوان تر است. همين كرم افاقه مى كند براى آن يكى دست؟
خدايا! چقدر دنيا پيچيده است.

كلاس تمام شد.
دستهايم را نگاه كردم و دوستشان داشتم. مطمئن شدم كه حاضر نيستم با قشنگ ترين و جوان ترين دست دنيا عوضشان كنم. انصافا بخش مكانيكى اين دستها خوب كار كرده ، حالا روكارش مخملى نيست كه نيست.
شاگردها گفتند كه به ازاى هر ايميلى كه مى فرستند، مرا دعا مى كنند. فكر كردم اين از دست هم برايم مهمتر است.


No comments:

Post a Comment