Friday, July 11, 2014

  به بهانه ی این روزها
 
یائل معلم زبان است در یک محله ی درجه سه ی پاریس؛ دوست داشتنی با موهای کوتاه و گونه های کک مکی. او به مهاجرهای غیر قانونی و بیسواد فرانسه داوطلبانه "فرانسه" درس می دهد. به کارگرهای بزرگسالی که مثل بلبل حرف می زنند ولی سواد خواندن و نوشتن ندارند.
بخاطر ارزان بودن کلاس پای من هم باز می شود به آن کلاس ها که البته هنوز نمی دانم بعدها قرار است همین روابط سرنوشتم را تغییر دهد. کلاس های صبحم گران است. در یک محله پولدارنشین با معلم های دماغ بالا که بخاطر پولی که می دهم همه هوش و حواسم به دهان معلم است و اصلا به دماغشان نگاه نمی کنم. کلاس بعد از ظهر آن روی دیگر سکه است. با ماهی ده یورو چشمم به روی دیگر زندگی پاریسی باز می شود و می توانم با خیال راحت شاگرد حواس پرت باشم و با  قصه های تک تک آن آدمها خیال پردازی کنم. روزهایی که با اتکا به ویزا و پاسپورت با قدم های محکم راه می روم و خبر ندارم بزودی جزء همان دانش آموزان غیر قانونی خواهم بود.
 
روزهای آینده یائل دوست و همراه من است. کنسرت های مجانی می رویم و روی چمن پارکها پیک نیک می کنیم.
یائل از بیست سالگی داوطلبانه معلم کودکان فقیر بوده است. در جنوب هند. شمال آفریقا و حومه ی پاریس. تنها در ازای محلی برای اقامت و اندک غذایی برای سر کردن. این را از عادت های غذایی اش میتوان فهمید. با یک میوه تمام روز را سر می کند. تمام بعد از ظهر میوه ی بزرگ و عجیب آفریقایی را که از بازار روز خریده نوازش می کند تا موقع خوردنش برسد.
روزی که قرار است همه ی شاگردهای آن مرکز جمع شوند و با غذاهای محلی شان جشن بگیرند من خودم را می زنم به دل درد. به خاطر دکتری که هفته پیش آمد سر کلاس و اصول اولیه بهداشت را با جزئیات برای همه توضیح داد و من حساب کار دستم آمد. یائل سر میز همه می رود و نان های خانگی را که معلوم نیست در چه آشپزخانه ای پخته شده می زند توی روغن های چرب و بدرنگی که کنار نان ها گذاشته اند و با علاقه می چشد و تعریف می کند.


یک شب که توی آپارتمانش درباره ی ایران گپ می زنیم و یائل می گوید چقدر همیشه دلش می خواسته ایران را ببیند. می گویم چرا نه؟! می گوید چون من اسرائیلیم.

صاف می نشینم. تمام دوازده سال "مرگ بر اسرائیل" های صبحگاهی مدرسه توی سرم زنگ می زند. احساس می کنم حتی مرگ بر اسرائیل رفته توی ژن هایم. هیچ دلیلی برای معذّب شدن وجود ندارد. اما من معذّبم چون یائل مهربان اسرائیلی است و زیباترین خصوصیات انسانی اش زیر ماسک کثیف سیاست می تواند به راحتی رنگ ببازد. حتی برای ده ثانیه.


دل آدم می سوزد

من هم وقتی می گویم ایرانیم ناخودآگاه دلم بخاطر آنچه از حافظه ی طرف مقابل خواهد گذشت شور می زند و اینکه در مجموع چه مهری روی پیشانی نام ایرانی من خواهد خورد.


دلم برای یائل تنگ شده است و می توانم تصور کنم که چقدر غمگین است برای غزه و آنچه دارد اتفاق میفتد.

 
 

No comments:

Post a Comment