پایین فرم را امضا میکنم. تاریخ میزنم ۳۰ سپتامبر ۱۸۲۳ و مادامی که کاغذ را به سمت طرف سر میدهم، چشمم به تاریخ میافتد.
باید به بهانه ای آن را پس بگیرم. خدا میداند این عدد را از کجا آورده ام. لابد بعد از پرکردن چند صفحه و تبدیل چهل سال از شمسی به میلادی با انگشت، مغز کششش را از دست می دهد.
فقط یک فقره اش تاریخ تولد است؛ اصلش با روز ثبتش فرق میکند. با تبدیلش به میلادی میشود چهار تاریخ تولد. در ضمن تاریخ تولد خواهر دوقلویت به میلادی یک روز جابجاست، چون سال کبیسه پاسپورت گرفته است و آنقدر حول و حوش این موضوع صحبت شده که هر بار تردید میکنی کدام تاریخ متعلق به توست.
فکر میکنم چه سالی بوده است ۱۸۲۳؟ باید ته و تویش را دربیاورم.
خودم را تصور میکنم با لباس بلند چین دار و کلاه پر دار، بادبزن به دست، لم داده روی مبل. گردنم را هم کمی کج میکنم به رسم نقاشیهای آن دوره. کالسکه هم دم در منتظر است لابد.
حوصلهام از آدم روبرو سر میرود. به زور میخواهد به من کمک کند. وانمود میکند کارمند وظیفه شناسی است. گوش نمی دهم. حرفهایش کسل کننده است. میخواهم به اسبهای دم در فکر کنم، یاد طاعون و تیفوس میافتم. خودم را جمع و جور میکنم.
تاریخ برگه را باید تصحیح کنم. طرف زیر امضای من امضا میکند و تاریخ میزند؛ یک اکتبر ۲۰۱۳. میگوید: Oh my God! توی دلم میگویم به جهنم!
میگوید: We are still in September!
با من نیست. خود خرش را میگوید. کاغذ را از دستش میکشم، میگویم:
Oh! I did the same mistake.
باید به بهانه ای آن را پس بگیرم. خدا میداند این عدد را از کجا آورده ام. لابد بعد از پرکردن چند صفحه و تبدیل چهل سال از شمسی به میلادی با انگشت، مغز کششش را از دست می دهد.
فقط یک فقره اش تاریخ تولد است؛ اصلش با روز ثبتش فرق میکند. با تبدیلش به میلادی میشود چهار تاریخ تولد. در ضمن تاریخ تولد خواهر دوقلویت به میلادی یک روز جابجاست، چون سال کبیسه پاسپورت گرفته است و آنقدر حول و حوش این موضوع صحبت شده که هر بار تردید میکنی کدام تاریخ متعلق به توست.
فکر میکنم چه سالی بوده است ۱۸۲۳؟ باید ته و تویش را دربیاورم.
خودم را تصور میکنم با لباس بلند چین دار و کلاه پر دار، بادبزن به دست، لم داده روی مبل. گردنم را هم کمی کج میکنم به رسم نقاشیهای آن دوره. کالسکه هم دم در منتظر است لابد.
حوصلهام از آدم روبرو سر میرود. به زور میخواهد به من کمک کند. وانمود میکند کارمند وظیفه شناسی است. گوش نمی دهم. حرفهایش کسل کننده است. میخواهم به اسبهای دم در فکر کنم، یاد طاعون و تیفوس میافتم. خودم را جمع و جور میکنم.
تاریخ برگه را باید تصحیح کنم. طرف زیر امضای من امضا میکند و تاریخ میزند؛ یک اکتبر ۲۰۱۳. میگوید: Oh my God! توی دلم میگویم به جهنم!
میگوید: We are still in September!
با من نیست. خود خرش را میگوید. کاغذ را از دستش میکشم، میگویم:
Oh! I did the same mistake.
No comments:
Post a Comment