Thursday, February 28, 2013


گمان میکنم مادر بدی نیستم، تنها به این دلیل که بچه بودن را خوب بلدم.
همسر خوبی اما؟ نمیدانم...همسر خوب باید حواسش جمع زندگی باشد. من حواسم زیاد پرت می شود. بگذریم که هر از گاه، زندگی چانه ام را با دو انگشت می گیرد و صورتم را با یک حرکت به سمت خودش برمی گرداند.

گاهی فکر می کنم چه اهمیت دارد اگر هر روز تنها مادری باشی که روی تپه ی برف روبروی مدرسه ایستاده تا پسرکش یواشکی او را ببیند و او هم لبخند پسرکش را تصور کند و تا باز شدن در، قند توی دل هردویشان آب بشود.
خودت را که به غریزه ات بسپاری بهتر نفس خواهی کشید.
این بازیگوشی ها لازمه زندگیست. بگذار باقی پدر مادرها که آنجا ایستاده اند به تو افتخار نکنند.



No comments:

Post a Comment