Friday, November 23, 2012


هی این زندگی میخواهد شوخی شوخی پوست آدم را بکند، هی آدمی که منم، آغوشش را برایش بازتر می کند.
انگار میخواهد به زور یک شاعری، چیزی از توی آدم بیرون بکشد. از آن شاعرهایی که هیچکس از حرفهایشان سر در نمی آورد. گاهی من هم سر به سرش می گذارم یک چیزهایی برایش می نویسم که دلش خنک شود.

گاهی هم اصلا شوخی ندارم .

مثل همین الان
که روبروی هم، چشم در چشم هم ایستاده ایم.
خیلی جدی .
و بازیمان تنها یک شرط دارد :
هر کس خنده اش بگیرد بازی را باخته است

من بغضم میترکد

1 comment: