Saturday, August 10, 2013

 
نه ضریحی یافت می شود این اطراف، نه دیوار مقدسی، نه سقا خانه ای، نه منی که ایمان داشته باشد به ضریح و در و دیوارهای مقدس. کفش هایم را در می آورم، پاهایم را فرو می کنم توی چمن مرطوب و بازوهایم را حلقه می کنم دور درخت تنومند محله و طعم پوست شور و خیسش را مزه مزه می کنم

نمی دانم دو سوم بدن آب است یا اشک، به اندازه یه مشتش هم قلب است. ماهیچه ی مخروطیِ سگ جانی که دقیقه ای هفتاد بار خودش را به در و دیوار سینه می کوبد

نمی دانم با درخت با چه زبانی باید سخن گفت؛ تنه اش را بر انداز میکنم و خاموش و بی کلام سینه ام را روی گره ای شبیه گوش فشار می دهم و درخت پیر با آب شور آبیاری می شود

 

No comments:

Post a Comment